در جستجوی غذا

سلام نی نی جونمون

امروز با زن داداش صحبت میکردم.

بگو چی گفت!؟ می گفت بابایی رفته کوه و بیابونا واسه شکار کردن.

آخه می دونی شنیده بود که گوشت شکار واسه مامانای باردار خوبه ، اونم فوری تفنگش و برداشت و راهی کوه و بیابون شد ...

فقط نمی دونم تا حالا شیر و پلنگا خوردنش که خبری ازش نیست!!

هر چی زنگ می زنیم بهش جواب نمی ده ...

احتمالا خوردنش !!

اما ؟؟ نه بعید می دونم ، آخه گوشت بابایت اونقدر تلخه که پلنگ و شیر هم نمی خورنش ...

ببین چه ناقلایی هستی که نیومده همه رو نگران کردی ...

می دونی چه بابای ماهی داری ... وقتی دنیا اومدی حتما قدرش و بدون

آخه از این باباها کم پیدا میشه ...

از مامانیت نگو که محشر ، اگه اون نباشه می خوام کسی نباشه

همیشه دوسشون داشته باش حتی الان که اون تویی !!!

نی نی جون امروز واسه وبلاگت یک ملودی قشنگ گذاشتم

البته دوستام قول دادن نظرشون و راجعبش بگن تا اگه بد بود عوضش کنم .

الهی فدات بشم که همه قوم و خویش و انتر خودت کردی معلوم هم نیست کی بیای :دی

به هر حال من و همه واسه دیدن کله کچلت لحظه شماری میکنیم ...

منتظرتیم عزیزم ...